داستانک گوشواره

روز زن بود. رفته بودیم بیرون. داشتم فکر می‌کردم چطور همسرم را غافل‌گیر کنم. از کف ماشین چیزی برداشت. کمی به من نگاه کرد و پرسید: «این چیه؟». به لنگه‌ی گوشواره‌‌ای که توی دستش بود نگاه کردم و گفتم:«نمی‌دونم». هر دو غافل‌گیر شدیم. دور زدیم و به خانه برگشتیم.

1
دسته‌ها: , ,
※ لطفأ «دیدگاه» خود را بنویسید ※

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فهرست

بایگانی‌ها
آمار
  • 0
  • 0
  • 0
  • 22
  • 8
  • 114,908
  • 24,310