همه نوشتهها
در بلا بودن به از بیم بلاست
کلا من از آن گونه آدم هایی هستم که دکتر رفتن برایشان سخت ترین کار دنیاست. سال های سال یکی دوتا لکه سیاه کوچک کنار صورتم با من همزیستی می کردند.هر بار که با آینه روبرو میشدم خاطرم آزرده می شد. با هر کس که

در مبارزه با دخترم همیشه پیروزم
نزدیکترین شهربازی به خانهمان «خورشید طلایی» نام دارد. آخر هفته که میرسید سنا میگفت : «پدر! برویم گُلدنسان (خورشید طلائی)؟». بعد با هم به شهربازی میرفتیم و بازیهای مختلفی را انجام میدادیم. در یکی از بازیها من همیشه بازنده میشدم .البته خیلی دلم میخواست یک

چرخهای ماشین ساجعلی
دیروز با مادرم تماس گرفتم تا حالش را بپرسم. در میان حرفهایمان به یکباره گفت : “شنیدی ساجعلی را کشتهاند؟”. خبر را سریع و کوتاه به من داد . انگار در همان یکصدم ثانیه اول از گفتنش پشیمان شده بود تا خاطر مرا آزرده نکند

داستانک چراغ نفتی
نیمه های شب است. برف سنگینی باریده و موجب قطع برق شده است. همه چیز در تاریکی فرو رفته است. او غم بزرگی در سینه دارد. طاقت این تاریکی و تنهایی را ندارد. تمام دلخوشی اش یک نخ سیگاری است که خود را ته پاکت

پائیز در تابستان
اول مرداد است هوا گرم است و سوزان. بی حوصله و کلافه ام .کتاب جدیدی را شروع می کنم. به این جمله می رسم: «نوشتن درمان درد بیهودگی است». تصمیم میگیرم چیزی بنویسم.هر طور شده باید دنیایم را عوض کنم .مقابل وزش باد کولر قرار

پیکنیک (پکنیک)
می خوام بعد از گذشت سالها از رازی پرده بردارم.داستان مربوط می شه به سالها پیش. یکی از همکارام کمی تند مزاج بود و گاهی با مراجعین بگو مگو می کرد و هر بار رئیس منو صدا می کرد و از من می خواست که

پنجاه سالگی
تاریخ من از اولین روز تابستون شروع میشه. امروز پنجاهمین سالروز تولدمه.تو پنجاه سالگیه که می فهمی بزرگ تر ها دیگه خیلی بزرگ تر از تو نیستند. و سنشون خیلی که باشه حدودای یک و نیم برابر سن تو ئه. قهرمان های زندگی، الگوها و

سؤال غیر فلسفی
از آن لحظههاست که دلم میخواهد از من بپرسی: «قهوه میخوری؟» و من بگویم: «این چه سؤالی است؟! فلسفه نیست که پاسخش را ندانی». نوشتههای مرتبط پاییز بارانیبدرقهلحظه های پرواززندگی کردن سخت تر از مردن استمچالههای ساده و نجیبنامهای به آیندهنویسندهی دیوانه،حکمران سرزمین واژههاداستان کوتاه

آدم ها فقط دو دسته اند
«آدمها فقط دو دسته اند: دستۀ اول و دستۀ دوم». تقسیم بندی های دوتائی آدم ها آدم ها از نظر زیبایی ظاهر به دو دسته تقسیم میشوند : زیبا و زشت. از لحاظ تحصیلات به دو دسته با سوادها و بی سوادها. یا بلند قامتند

من اشرف مخلوقات را دیدم
مردی بی سواد و با سر و وضعی آلوده و کثیف این ور و آن ور را جستجوگرانه می پوید. انگار به دنبال کسی است تا فرم های اداری اش را پر کند. یکی از کارمندان را نشانه می گیرد. به سمتش می رود و
خواب آلودگی
وقتی رسیدم اداره به همکارام گفتم :امروز صبح اونقدر خوابم میومد که حاضر بودم پنج میلیون تومن بهم بدن و بگن امروز تعطیله ونمی خواد بری سر کار و من بتونم بیشتر بخوابم . بیشتر همکارام هم بدون اینکه به حرفام خوب فکر کنند با

پراکنده خواهی
چقدر این روزها سرم شلوغ است. از کتابی خوشم می آید. چند ساعتی را صرف خواندن چند فصل از آن می کنم. ناگهان در پاورقی اش به اسم یک فیلم برخورد می کنم. کتاب را می بندم و می روم سراغ آن فیلم. دانلودش می
یک روز پر از کلافگی
کیست که بتواند تنش های اعصاب و طپش های قلبم را لمس کند؟ آیا زبانی برای بیان آن می توان یافت؟ کیست که بداند من در چه برزخی غوطه ورم؟ کیست که بداند چگونه در ورطه هلاکت دست وپا می زنم؟ در کشاکش و جدال
بی سواد نباشیم
همان طور که میدانیم متن پیام اصلیترین جزء در فرایند برقراری ارتباط است. واژه ها و کلمات متداول ترین شکل یک پیام می باشند. اگر تماس با تلفن را نادیده بگیریم ،در گذشته ،ارتباط از طریق نامه رایج ترین روش ارتباط بوده است. نوشتن نامه
قطار تناسخ
بودن یا شدن، مسئله این است!قطار زندگی به سوی ایستگاه آخر در حال حرکت است. چه شاد باشیم ، چه اندوهناک سرانجام روزی یا شبی به آن ایستگاه می رسیم. شاید این قطارِ شهر بازی باشد و پس از عبور از تونل وحشت ما را
اگر من نباشم تو هم نیستی
“همیشه حق با مشتری است“. این جمله ای است که هنوز چه در جایگاه یک کارمند و چه به عنوان مشتری تکلیفم را با آن روشن نکرده ام. طرح تکریم ارباب رجوع بسیار پیش می آید که یک مشتری درخواست انجام کاری از کارمندی را

کوچه نا تمام
دهه پنجاه تازه آغاز شده بود. روزهای سال گرم تر شده بود و طولانی و دیگر به بلند ترین حد خود رسیده بود. روز اول تیر سال 1350 اجاق کور خانواده را روشن کرد. خانه شان در اواسط یک کوچه نیمه تمام قرارداشت. انتهای کوچه

زندگی کردن سخت تر از مردن است
جنگ همواره چیزی فراتر از یک تسویه حساب سیاسی است. سرباز پیروزمند، تسلیم میشود. تسلیم بنیادِ بدسرشت خویش. هر چیزی حتی یادبودهای هنری و باستانی را ویران میکند، مهارتش را در شکنجه، آزار و تجاوز آزمایش میکند. ظلم میکند و به نابودی میکشاند . وحشت
پایان بی آغاز
صدای آژیر ممتد آمبولانس حواس از دست رفته ام را سر جایش برمی گرداند. کسی را از مرگ دور می کنند.آنطور که آغاز وجود، شادی آور است دوچندان، مرگ موحش و خوف انگیز. وجودی که آغاز شده در حال انجام است. آدمی همیشه آغاز می
نگاه و لبخند
تنها تو بودی و غمی که در دلم می پائید و می رفت تا ابدیت یابد و راز جاودگانی اش را خواندی در نگاه من چه ناباورانه دوختی بر من نگاهت را ندانستی که رسالت نگاه را لبخندی تمام می کند من آسوده خاطر یک
گریه،تنهائی،خلوت
اگر می گریم ملامتم نکنید من از تبار گریه می آیم بدرقه راهم گریه مادر بود توشه راهم چشمانی نمدار و تنهایی… که مپرس ای تنهایی ! ای تنها ترین واژه ها ! آن دم که به پیشوازم آمدی ندانستی که پیش ترها نیز تنها

مچالههای ساده و نجیب
بارها وبارها قلم سبزم را برداشته ام.جملات و کلمات را در ذهنم مرور کرده ام. چند سطری نوشته ام. اما هربار نوشته هایم را مچاله کرده ام. انگار چیزی در نوشته هایم کم بود . شاید کلمات اصیل و بی ریایی برای نوشتن پیدا نمی کردم
لحظه های پرواز
گاهی اوقات لحظاتی در زندگی من وجود دارند که با همیشه تفاوت دارند. نميدانم چه اصراری دارم که تو هم این لحظه ها را درک کنی. شاید به این دلیل است که این لحظات زیبا هستند و به هر چه زیبایی است ربط دارند و

طرح تنهائی
دختر نقاشم! طرحی از من بکش، نشسته بر نیمکتی تنها خیره به سنگ فرشهای دو رنگ پارک دست هایم زیر چانه ام هاله ابری در بالای سرم و علامت سوالی در آن می خواهم حال این روز هایم را درون قابی محصور کنم نوشتههای مرتبط
واژههای بیاثر
شعر میگویم تا تو بیایی چه بیاثرند این واژههای آشنا: دریا ، باران. تو بهترین واژه شعر منی «بی وفا» نوشتههای مرتبط خوب حرفزدن با افزایش دایرهی واژگانمچالههای ساده و نجیبنویسندهی دیوانه،حکمران سرزمین واژههادریا همیشه آبی نیستسوگندنامهای به آیندهپائیز در تابستانبی سواد نباشیمجمعهگریه،تنهائی،خلوت

دریا همیشه آبی نیست
باران، ره گم كرده به خیالم می بارد و قافیه هایم خیس می شود تو می روی و به سردی می انجامد آتش مهرم در تو من می مانم و شعرهای نیم كاره و دریا در من طوفانی و تلخ و گل آلود كاش دريا هميشه آبی

دعای باران
باران می بارد به تمنای کودکی با چتری نو و دعای پیر مرد دهقان نوشتههای مرتبط پائیزدریا همیشه آبی نیستمچالههای ساده و نجیبپائیز در تابستانپاییز بارانیقطار، اندوهِ رفتن استواژههای بیاثربرفبی وفاچلیپای رنج
وکیل مدافع
آسوده باش من دعوا را می برم “زمان” وكيل مدافع چيره دستی است نوشتههای مرتبط نگاه و لبخندامتحان ریاضیاتداستان کوتاه محبوبهجمعهمچالههای ساده و نجیببی وفاچلیپای رنجداستان کوتاه پستچی هر هفته در میزندانتظارشب
تعریف زندگی
یک استکان چای و میزی کنار پنجره … این هم تعریف ساده ایست از زندگی نوشتههای مرتبط برفپائیزلحظه های پروازمچالههای ساده و نجیبامتحان ریاضیاتنامهای به آیندهخودفریبیداستان کوتاه ماجرای عجیب زبالهی سر چهار راهپاییز بارانیداستانک جاده