دیوانهی گونیبهدست

مردی خمیدهقامت در زد و وارد اتاقم شد. بیدرنگ شناختمش. همشهریام بود. از آخرینباری که دیده بودمش سالهای زیادی گذشته بود. بچه که بودم فقط از دور میدیدمش و هرگز به او نزدیک نمیشدم. دوریکردن از یک دیوانهی قاتل شرط عقل است. آن روزها شایع بود که او بچهی همسایهشان را توی گونی انداخته و […]