مرد مفلوکی که گمان می کرد اشرف مخلوقات است
مردی بی سواد و با سر و وضعی آلوده و کثیف این ور و آن ور را جستجوگرانه می پوید. انگار به دنبال کسی است تا فرم های اداری اش را پر کند. یکی از کارمندان را نشانه می گیرد. به سمتش می رود و می گوید: بی زحمت این فرم ها رو برای من پر کنید من سواد ندارم. کارمند نگاهش را از روی صفحه نمایش رایانه اش بر می دارد و با دیدن فرم ها می گوید: ببخشید من وقت ندارم. مرد: مگه داری چیکار می کنی که وقت نداری ؟ کارمند : می بینی که کار دارم و سرم شلوغه. مرد : خوب اینم کاره دیگه چند تا فرمه برام پرش کن من سواد ندارم. کارمند : اصلا آقا پر کردن این فرم ها به عهده خودتونه و من در این رابطه وظیفه ای ندارم. مرد در حال ترک کردن میز کارمند با صدای بلندتر می گوید: پس وظیفه تو چیه؟ همونجا برای خودت نشستی و حقوق مفت می گیری. اسم خودتو هم گذاشتی مرد. کارمند ترجیح می دهد سکوت کند و جوابش را ندهد. دختر جوان شیک پوشی از راه می رسد. مرد فرم ها رو به او نشان می دهد و می گوید: خانم بی زحمت این فرم ها رو برای من پر کن من سواد ندارم. دختر با دیدن سر و وضع مرد که نشان می دهد هفته هاست… ادامه »مرد مفلوکی که گمان می کرد اشرف مخلوقات است