داش آکل
داشآکُل لات نبود. لوتی بود. در جوانمردی همتا نداشت. نه اهل دین بود و نه اهل دنیا. در عوض دستگیر مردم درمانده بود. اگر پیدایش نمیکردی یا توی قهوه خانه دومیل چایی میخورد و چپق میکشید یا توی حیاط ملا اسحاق عرقکِش یک بطری سرشکسته عرق دوآتشه را بدون مزه تا نیمه سر میکشید. نامش پرآوازه بود و صورتش بیریخت. خط خطیهای صورتش گواه این بود که سر بیدردی ندارد