آخرین نوشته‌ها

نیمکت

او همیشه چشم‌به‌راه است. نه سرمای سوزناک بهمن، نه تابش آتش‌زای خورشید مرداد، نه طوفان غبارآلود پاییزی و نه وسوسه‌ی سایه‌سار درختان بیدِ کنار جویبار نتوانسته‌اند ایستادگی و پای‌مردی او را بر‌ هم بزنند. سالیان دوری‌ است که آن‌جا با

ادامه »
داستانک کارت ویزیت

«می‌شه شماره‌تونو داشته باشم؟» «بله، الان کارتم رو بهتون می‌دم» کشوی میزش را باز کرد و چشمش به ساندویچی که صبح همسرش برایش آماده کرده بود افتاد. کشو را بست و گفت: «ببخشید، کارت همرام نیست».

ادامه »
نمی‌دانم را از زبان من بسیار خواهید شنید

جهان هستی پر است از روابط علمی، علّی و گاه عجیب و غریب. محیط پیرامون ما نیز تا آن‌جایی که به ساحت تجربه‌ی ما درآمده است به نسبت کل هستی سرشار از نادانسته‌هاست. پیش از حرکت به سوی دانایی و

ادامه »