مقاله‌ها و داستان‌های مجتبی طاهری

سرباز وطن پرست

میهن پرست

محمد از همان روزهای اول توجهم را به خودش جلب کرده بود. در یادگیری سریع بود. تمامی درس‌های نظری و آموزش‌های عملی را با بهترین نمرات پشت سر می‌گذاشت. طوری از جنگ و نبرد حرف می‌زد که گویی برای آن، پا به دنیا گذاشته است. او بهترین افسر دانشکده‌ بود. شیفته‌ی شخصیت اصیل و مصمم او بودم. بیش از آن‌که در اندیشه‌ی رقابت با او باشم دل‌خوش به رفاقتش بودم.

ادامه »

برای یاسمین

دخترم! به تو می‌نویسم. به تویی که تا این زمان نمی‌شناسمت. در شبی که احساس کمرشکن تنهایی حُلول تازه‌ی عشقی را در خود هضم می‌کند و مرا به‌ناچار به ‌سوی تو می‌راند. دوستت دارم بی ‌آن‌که بدانم کیستی و می‌ستایمت به خاطر شکوه وجودت که هنوز ناپیداست. دخترم، ای روح دریا! تو چون دریای مواجی که مرا با زورق شکسته‌ی خیالم که بی‌مانند به تخته‌پاره‌ای نیست از ساحل بی‌فانوس انزوا

ادامه »

داستانک جاده

همان‌طور که با دست چپش فرمان ماشین را چسبیده بود دست دیگرش را روی شانه پسر پنج‌ساله‌اش گذاشت و گفت: «ببین پسرم، زندگی درست شبیه این جاده‌اس. جاده‌ای که فقط یک‌بار از اون عبور می‌کنیم. این جاده یک‌طرفه‌اس. برگشتی نداره. ما نمی‌دونیم بعد از اون پیچ به کجا می‌رسیم. شاید به یه تپه، یه پمپ بنزین، یا یه سالن غذاخوری. گاهی ممکنه اتفاق خوبی بعد از پیچ وخم‌های این جاده

ادامه »