نمایش تصادفی نوشته‌ها

گاهی برو

گاهی برو بی‌رحمانه و نامهربان خاطراتت را جا بگذار حافظه‌ات را با خود نبر اما بعضت را توشه‌ی راهت کن پل‌ها را پشت سرت خراب کن به برگشتن لحظه‌ای فکر نکن در همین رفتن است که آدم دیگری می‌شوی این‌جا و اکنون را رها کن

ادامه »
ابتذال شر در فلسفه‌ی هانا آرنت

 «هانا آرنت» در سال ۱۹۶۱ در جریان محاکمه‌ی آدولف آیشمن که جنایت‌کاری جنگی و مسئول کشتار تعداد بی‌شماری از یهودیان بود مفهومی را پدید آورد با عنوان «ابتذال شر».  او به پیروی از یونانیان به‌ویژه ارسطو سیاست را از اساس شاخه‌ای از اخلاق می‌دانست که

ادامه »
فرصت طلب

بیهوده آب را گل آلود میکنی این حوضچه خالی از ماهی است

ادامه »
برف

در سردترین روز سال حال و هوای گرمی را یاد تو برایم به ارمغان آورده است. از پنجره به بیرون نگاه می کنم. هنوز سفیدی طبیعت را رد پای هیچ عابری نیالوده است. دوران کودکی ام به یادم می آید. آن وقت ها یک روز

ادامه »
سوگند

تو بیا که در این غربت دور می رسد شاخ سپیدار به سرمنزل ماه می رود آب به دیدار کویر می روم مست  به معراج خیال و در این خلوت پائیزی باغ گل حسرت تنهاست تو بیا لب دریای پراز حادثه شعر رویم واژه ها

ادامه »
پاییز بارانی

دلم  یک چتر می‌خواهد کمی باران کمی شادی، کنار تو نشستن با لب خندان کمی آواز و موسیقی کنار جوشش چشمه صدای شُرشُر جویی میان دره‌ای پُر مه دلم یک شعر ‌می‌خواهد کمی پاییز تو باشی،قاصدک باشد، تغزل‌های شورانگیز ملالی نیست این‌ها را نباشد هیچ‌یک

ادامه »
ثانیه های بی قرار

نوزده، هجده، هفده، هنوز ترمز دستی بالاست. نیم کلاچ و گازهای پی در پی، دور موتور از ۳۰۰۰ بالاتر می رود.ماشین همچون سگی حمله ور به جلو می تازد. اما افسارش او را سر جایش نگه می دارد. هفت، شش، پنج، دستی را می خواباند

ادامه »
بی سواد نباشیم

همان‌طور که می‌دانیم متن پیام اصلی‌ترین جزء در فرایند برقراری ارتباط است. واژه‌ها و کلمات، متداول‌ترین شکل یک پیام می‌باشند. اگر تماس با تلفن را نادیده بگیریم، در گذشته، ارتباط از طریق نامه رایج‌ترین روش ارتباط بوده است. نوشتن نامه و عریضه به عنوان یک

ادامه »
بدرقه

ای مهربان! می‌روی اما گویی در نگاه سبزت بدرقه‌ی مسافری است که بی تو راهی دیار عزلت است. تو می‌روی و در زیر قدم‌هایت تپش‌های دلی را احساس می‌کنی که می‌خواهد پاهایت را بر سینه‌ی خاک سخت و سخت بفشاری و از رفتن باز مانی.

ادامه »
علت خود‌شیفتگیِ گروهی چیست؟

بدا بر مردمی که دچار خودشیفتگی جمعی شده‌اند. آدم‌های بی‌طبقه‌ای که هیچند و می‌گردند و می‌گردند تادسته‌ای برای خود دست و پا کنند و به آن بپیوندند تا هویتی که نه از آنِ خودشان بلکه تمامأ با فردیتشان بیگانه است به‌دست بیاورند. قومیت، لهجه، نژاد،

ادامه »
مثل نسیم

یک بار دیگر آمدی. اما با تو بودن دقایقی بیش نپائید. مسافر بودی و من نیز. شانه به شانه من به معراج آمدی . رنگت پریده بود. مثل همیشه آرام و ساکت بودی. هوا سرد بود. تو هم سردت بود و می لرزیدی. از نگاهت

ادامه »
آینده

این روز ها و سال ها ،همان آینده ای است که سالها پیش در کنجی از گوشه و کنار دنیا به آن فکر می کردم و در دفتر سبز خاطراتم در باره اش می نوشتم. افقی در دور دست ، در ورای روز های بی

ادامه »
برای یاسمین

دخترم! به تو می‌نویسم. به تویی که تا این زمان نمی‌شناسمت. در شبی که احساس کمرشکن تنهایی حُلول تازه‌ی عشقی را در خود هضم می‌کند و مرا به‌ناچار به ‌سوی تو می‌راند. دوستت دارم بی ‌آن‌که بدانم کیستی و می‌ستایمت به خاطر شکوه وجودت که

ادامه »
مچاله‌های ساده و نجیب

بارها وبارها قلم سبزم را برداشته ام.جملات و کلمات را در ذهنم مرور کرده ام. چند سطری نوشته ام. اما هربار نوشته هایم را مچاله کرده ام. انگار چیزی در نوشته هایم کم بود . شاید کلمات اصیل و بی ریایی برای نوشتن پیدا نمی کردم

ادامه »
چقدر خرافاتی هستیم؟

مسافری را بدرقه می‌کنید که در آستانه در، قرآن را می‌بوسد و از زیر آن رد می‌شود. او اطمینان خاطر دارد این کار او را از خطرات احتمالی مصون نگه می‌دارد. به ساعتش نگاهی می‌اندازد کمی دیر شده است. اگر پایی بردارد و دستی بجنباند

ادامه »
انسان بی‌مخاطب، کتابی است بی‌خواننده

لابد جمله‌ی مشهور” هر انسان کتابی است چشم‌به‌راه خواننده‌اش” را شنیده‌اید. سعی کردم در ذهنم باطل بودن این گزاره را به اثبات برسانم. به گوشه‌گیری، و میل به تنهایی برخی از آدم‌ها فکر کردم. کسانی که بر این باورند که باید به تنهایی خو کرد

ادامه »
داستان کوتاه ماجرای عجیب زباله‌ی سر چهار راه

دم‌دمای صبح بود. هوا تازه گرگ و میش شده بود. هاشم، سحرخیز‌ترین رفتگر شهر با جاروی دسته بلندش کرت و کرت و کرت خاک‌های کوچه را تار و مار می‌کرد. به سر چهار‌راه که می‌رسید به ترتیب کوچه‌ها را از سمت راست به چپ جارو

ادامه »
دختری در آستانه‌ی پرواز

نیما شبیه هیچ‌کس نیست. به زندگی ارج می‌نهد و بر آن است تا دنیا را دگرگون نماید. تغییری هر‌چند خُرد و هر‌اندازه بی‌مقدار. تا آن‌جا که سنگی را از روی تپه‌زاری برمی‌دارد و آن‌را به ژرف‌نای دره‌ای پرتاب می‌کند. سنگی که به باور او هزاران‌سال

ادامه »
مجتبی طاهری
داستانک پشت سرت در را ببند

آن روز زودتر از همیشه سر قرار آمده بود. گویی می‌خواست فرصت بیشتری داشته باشد تا طعم دلهره‌آور انتظار را در ذهنش حکاکی کند. این‌پا و آن‌پا می‌کرد و مُشتش را به کف دستش می‌کوبید. چند قدم جلو می‌‌رفت و به همان تعداد برمی‌گشت. وقتی

ادامه »
قطار، اندوهِ رفتن است

باران می‌آید قطار می‌رود  من می‌دَوم تو می‌روی  من می‌مانم در حسرت بوسه‌ی واپسین قطار می‌رود تو می‌روی و خاطره می‌شود عطر لبخندت هنگام وداع قطار، اندوهِ رفتن است در امتداد بدرقه‌ای طولانی

ادامه »
چای تلخ

چای سرد دوری ات را تلخ می نوشم قند دردلم آب می شود  وقتی از آمدنت خبر می دهی  آمدنت پایان تلخی هاست

ادامه »
آیا من را می‌شناسید؟

چند پرسش‌فلسفی درباره‌ی ماهیت “من”. آن‌روزها مهربانوی قصه‌ی بزرگ علوی می‌گفت: «جسمم را می‌خواستم به کسی ببخشم که روح مرا اسیر کند». به درستی پیداست که مهربانو بین خود و جسم و روحش تمایزی روا داشته است. او خود را مالک جسم و روحش فرض

ادامه »
در مبارزه با دخترم همیشه پیروزم

نزدیک‌ترین شهربازی به خانه‌مان «خورشید طلایی» نام دارد. آخر هفته که می‌رسید سنا می‌گفت : «پدر! برویم گُلدن‌سان (خورشید طلائی)؟». بعد با هم به شهربازی می‌رفتیم و بازی‌های مختلفی را انجام می‌دادیم. در یکی از بازی‌ها من همیشه بازنده می‌شدم .البته خیلی دلم می‌خواست یک

ادامه »
ماجرای اتوبوس

اتوبوس که از ترمینال بیرون آمد تمام صندلی‌هایش پر بود. کنار آخرین میدان شهر سربازی سوار اتوبوس شد و دمق و پکر پای بوفه نشست. از چهره‌اش پیدا بود که دل خوشی از پادگان و غربت غروب‌هایش ندارد. دل‌تنگ خانواده‌اش هم هست. بعد از پنج

ادامه »
داستان کوتاه کوچه‌ی لیلا

عصرهای تابستان، آن‌جا که خورشید خسته از تابیدن، راه خانه‌اش را در پیش می‌گرفت روی تاقچه‌ی پایین پنجره می‌نشست. گوشه‌ی پرده را به کناری می‌زد. می‌دانستم آن‌‌جاست. او را نمی‌دیدم اما حضورش را حس می‌کردم. سر‌به‌زیر بودم و خودم را به ندیدن می‌زدم. فوتبال بازی

ادامه »
داستان کوتاه دیوانه‌ی گونی‌به‌دست

مردی خمیده‌قامت در زد و وارد اتاقم شد. بی‌درنگ شناختمش. همشهریم بود. از آخرین باری که دیده بودمش سال‌های زیادی گذشته بود. آن‌وقت‌ها فقط از دور می‌دیدمش و هرگز به او نزدیک نمی‌شدم. دوری کردن از یک دیوانه‌ی گونی‌به‌دست شرط عقل است. بچه که بودم

ادامه »
کتاب علوم سال پنجم
آقای بازرس

سن‌وسال و حس‌و‌حالم در حوالی ۱۰ سالگی پرسه می‌زد که چندوچون کشتن یک نفر را از سر می‌گذارندم. در خیالم شکیبایی می‌کردم تا روز به ظلمت آلوده شود. آن‌گاه از دیوار خانه‌اش بالا می‌رفتم. هنگامی که در خواب بود دشنه را تا بُن فولاد در

ادامه »
چرا با غریبه‌ها مهربان‌تریم تا با نزدیکان خود؟

در جامعه افرادی را می‌توان دید که در خانه با اطرافیان خود برخوردی آمیخته با عصبانیت و تندخوئی داشته اما در سطح جامعه رفتاری متشخصانه و پر از آداب و رسوم اجتماعی دارند. به منظور بررسی علت‌های این دوگانگی می‌توان سطح تماس و ارتباطمان با

ادامه »
در جست‌وجوی حقیقت

بیزارم از  بیهوده زیستن بی‌تفاوت وَهمِ کژ‌‌اندیشان کور را به تماشا نشستن روی‌گردانم از قربانیان جهل آنان که می‌پندارند کلید‌‌دار صندوقچه‌ی  حقیقت‌اند و چه زود‌هنگام در آغازِ این عمر اندک بی هیچ رنج و تکاپوئی شراب باور را سرکشیده‌اند دوگانه‌راهی است در پیش رویم راه

ادامه »
شمع خاطره‌ها

همیشه نمی‌شود چشم‌ها را به روی گذشته بست. گاهی باید برگشت و به پشت سر نگاهی کرد. به آنچه در روزگاران طولانی بر ما گذشته است. اولین جشن تولدی را که به یاد دارم در پانزده سالگی ام بود. مادرم باز هم غافل‌گیرم کرد. شبیه

ادامه »
اتوبوس دو‌طبقه

بچه که بودم تهران برایم خاطره‌ای فراتر از برج آزادی بود. اتوبوس‌های دوطبقه‌اش را دوست داشتم. مخصوصا قرمزهایش را. اتوبوس‌هایی با سقف‌هایی تو رفته، ناصاف و صدمه دیده به علت برخورد با زیر پل‌ها. خیلی کم پیش می آمد که به تهران سفر کنیم. هرچند

ادامه »
داستان کوتاه ماجرای شب برفی

ساعت ۱۱ تلفنم زنگ خورد. سینا بود، هم‌کلاسی غزل‌. گفتم: «بفرمایید. امرتون». گفت: «می‌خواستم ازتون اجازه بگیرم که فرداشب برای دست‌بوسی با خانواده خدمت برسیم.» صدایش پر از شرم و اضطراب بود. گفتم: «از نظر من اشکالی نداره. تشریف بیارین». اعتماد به نفسی پیدا کرد

ادامه »
آیا همیشه حق با مشتری است؟

ادامه‌ی حیات مؤسسات اداری و خدماتی در گرو استقبال مخاطبین از خدمات آن‌ها می‌باشد. این موسسات می‌کوشند تا با خلق شیوه‌های نوین توجه مشتریان بیشتری را به خود جلب نمایند. در این راستا ضمن آموزش کارکنان خود مقرراتی را نیز جهت احترام به مراجعین و

ادامه »
نگاه و لبخند

تنها تو بودی  و غمی که در دلم می پائید  و می رفت تا ابدیت یابد  و راز جاودگانی اش را خواندی در نگاه من چه ناباورانه دوختی بر من نگاهت را ندانستی که رسالت نگاه را لبخندی تمام می کند من آسوده خاطر یک

ادامه »
کارهای درست یا نادرست در فلسفه‌ی اخلاق کدامند؟

پاسخ‌دادن به پرسش‌های فراوانی همچون آن‌چه در بالا دیدید نیازمند پرداختن به نظریات گونه‌گون اخلاقی است. بایدها و نبایدها قید‌هایی است که در گفت‌وگوهای روزانه بسیار به کار برده می‌شود. به‌عنوان مثال وقتی از کسی می‌خواهیم کاری “درست” را انجام دهد از کلمه “باید” بهره

ادامه »
مجتبی طاهری
شیوای گم‌شده

با صدای رعد و برق ناصر به خود آمد. آخرین پک را به سیگارش زد و آن را درون جاسیگاری خفه کرد و به درون ویلا برگشت.شیوا با چند تن از زن‌های فامیل درحال صحبت‌کردن بود. وقتی حرف می‌زد جوری دستش را بالا و پایین

ادامه »
پایان بی آغاز

صدای آژیر ممتد آمبولانس حواس از دست رفته ام را سر جایش برمی گرداند. کسی را از مرگ دور می کنند.آنطور که آغاز وجود، شادی آور است دوچندان، مرگ موحش و خوف انگیز. وجودی که آغاز شده در حال انجام است. آدمی همیشه آغاز می

ادامه »
داستان کوتاه پست‌چی هر هفته در می‌زند

زنگ خانه به صدا درآمد. خانه‌ای غریب و فراموش شده. با دری آهنی و زنگ‌زده در انتهای بن‌بست اقاقیا. روی دیوارش پلاکی آبی به شماره ۲۴ چنان چهار‌میخ شده بود که گویی مسیح را به صلیب کشیده‌اند. مریم به یک‌باره از جا پرید. با خودش

ادامه »
از خود‌شیفتگی جمعی چه می‌دانید؟

تعریف خودشیفتگی جمعی اگر شما طرفدار متعصب و دو‌آتشه یکی از تیم‌های پرسپولیس و یا استقلال هستید. اگر به آریایی بودن خود می‌بالید. اگر از این‌که سفید‌پوست هستید، مسلمان و یا طرفدار فلان گروه موسیقی هستید احساس غرور و افتخار می‌کنید باید بگویم که شما

ادامه »
دریا همیشه آبی نیست

باران، ره‌گم‌کرده به خیالم می‌بارد و قافیه‌هایم خیس می‌شود تو می‌روی و به سردی می‌انجامد آتش مهرم در تو من می‌مانم و شعرهای نیم‌کاره و دریا در من طوفانی و تلخ و گل‌آلود کاش دریا همیشه آبی بود

ادامه »
کژتابی، مغلطه‌ی ابهام ساختاری

یکی از موانعی که ابلاغ و انتقال پیام را دچار مشکل می‌کند کژتابی است. این اصطلاح نخستین‌بار توسط بهاءالدین خرمشاهی ابداع و به کار برده شد. هنگامی‌ که در جملات و گزاره‌ها از واژه‌ها و عبارات به گونه‌ای استفاده می‌شود که دربرگیرنده‌ی بیش از یک

ادامه »
چلیپای رنج

صلیب، یادبود رنجِ آدمی‌ است نگاه کن که چگونه مصیبت‌بار  تا قربان‌گاه بر دوشِ زخم‌خورده می‌کِشد چلیپایِ رنج خویش را تا کِی جان از کف بگذارد  و کجا بار بر زمین نهد این آدمی‌زاده‌ی رنجور، در انتهای هستی درد، قامت درختی است  برایستاده در شمایل

ادامه »
داستان کوتاه دوچرخه

از مدرسه که برمی‌گشتم ناهارم را می‌خوردم و می‌رفتم شاگردی خیاط‌خانه‌ی آقا فرهنگ. شب که می‌شد مزد نیم‌روزم را می‌گرفتم و یک‌راست می‌رفتم به دیدن دوچرخه‌ی کورسی پسته‌ای‌رنگی که توی ویترین مغازه منتظر من ایستاده بود. خوب نگاهش می‌کردم و یواشکی می‌گفتم: «بالاخره همین‌روزها میام

ادامه »
آیا بخشیدن دیگران وظیفه‌ی ماست؟

آیا «بخشیدن دیگران» وظیفه‌ی ماست. آیا همواره می‌توان چشم خود را به‌روی بی‌مبالاتیِ پایان‌ناپذیر دیگران بست؟ آیا باید آغاز جلسه را تا ورود کسی که مدام دیر حاضر می‌شود به تأخیر انداخت و به محض ورود او به نشانه‌ی احترام از جای خود برخاست. آیا

ادامه »
لحظه های پرواز

گاهی اوقات لحظاتی در زندگی من وجود دارند که با همیشه تفاوت دارند. نمیدانم چه اصراری دارم که تو هم این لحظه ها را درک کنی. شاید به این دلیل است که این لحظات زیبا هستند و به هر چه زیبایی است ربط دارند و

ادامه »