انتظار
از اشک های بی شمار انتظارم بپرس و از سرگيجه ی بعد از دَوَران عقربه های ساعتهای بی قرار بدان كه آمدنت چقدر به دير انجاميده است مجتبی طاهری
از اشک های بی شمار انتظارم بپرس و از سرگيجه ی بعد از دَوَران عقربه های ساعتهای بی قرار بدان كه آمدنت چقدر به دير انجاميده است مجتبی طاهری
بيهوده آب را گل آلود ميكنیاين حوضچه خالی از ماهی است مجتبی طاهری
آسوده باش من دعوا را می برم “زمان” وكيل مدافع چيره دستی است مجتبی طاهری
یک استکان چای و میزی کنار پنجره … این هم تعریف ساده ایست از زندگی مجتبی طاهری
چای سرد دوریت را تلخ می نوشم قند دردلم آب می شود وقتی از آمدنت خبر می دهی آمدنت پایان پایان تلخی هاست مجتبی طاهری
تویی، که تازه رسیده ای ما سال هاست شهروند این شهریم: “شهر دوران” مجتبی طاهری
یکی در میان دگمه های پيرهنم باز و بند كفشهامو نبسته ام آخه اين روزها تمام حواسم جمع فراموش كردن توئه مجتبی طاهری
این روزها حرف های سرد تو سلاح گرمی است … می كُشد مرا مجتبی طاهری