
داستانک چراغ نفتی
نیمه های شب است. برف سنگینی باریده و موجب قطع برق شده است. همه چیز در تاریکی فرو رفته است. او غم بزرگی در سینه دارد. طاقت این تاریکی و تنهایی را ندارد. تمام دلخوشی اش یک نخ سیگاری است که خود را ته پاکت
نیمه های شب است. برف سنگینی باریده و موجب قطع برق شده است. همه چیز در تاریکی فرو رفته است. او غم بزرگی در سینه دارد. طاقت این تاریکی و تنهایی را ندارد. تمام دلخوشی اش یک نخ سیگاری است که خود را ته پاکت
اول مرداد است هوا گرم است و سوزان. بی حوصله و کلافه ام .کتاب جدیدی را شروع می کنم. به این جمله می رسم: «نوشتن درمان درد بیهودگی است». تصمیم میگیرم چیزی بنویسم.هر طور شده باید دنیایم را عوض کنم .مقابل وزش باد کولر قرار
می خوام بعد از گذشت سالها از رازی پرده بردارم.داستان مربوط می شه به سالها پیش. یکی از همکارام کمی تند مزاج بود و گاهی با مراجعین بگو مگو می کرد و هر بار رئیس منو صدا می کرد و از من می خواست که