مقاله‌ها و داستان‌های مجتبی طاهری

طرح تنهائی

دخترک نقاشم! طرحی از من بکش، نشسته بر نیمکتی تنها خیره به سنگ فرش‌های دو‌رنگ پارک دست‌هایم زیر چانه‌ام هاله ابری در بالای سرم و علامت سوالی در آن می‌خواهم حال این روز‌هایم را درون قابی محصور کنم

ادامه »

بدرقه

ای مهربان! می‌روی اما گویی در نگاه سبزت بدرقه‌ی مسافری است که بی تو راهی دیار عزلت است. تو می‌روی و در زیر قدم‌هایت تپش‌های دلی را احساس می‌کنی که می‌خواهد پاهایت را بر سینه‌ی خاک سخت و سخت بفشاری و از رفتن باز مانی. نمی‌دانم پا روی دلم می‌گذاری

ادامه »

واژه‌های بی‌اثر

شعر می‌گویم تا تو بیایی چه بی‌اثرند این واژه‌های آشنا: دریا ، باران. تو بهترین واژه شعر منی «بی وفا»

ادامه »