اجتماعی
آقای بازرس
سنوسال و حسوحالم در حوالی ۱۰ سالگی پرسه میزد که چندوچون کشتن یک نفر را از سر میگذارندم. در خیالم شکیبایی میکردم تا روز به ظلمت آلوده شود. آنگاه از دیوار خانهاش بالا میرفتم. هنگامی که در خواب بود دشنه را تا بُن فولاد در
کژتابی، مغلطهی ابهام ساختاری
یکی از موانعی که ابلاغ و انتقال پیام را دچار مشکل میکند کژتابی است. این اصطلاح نخستینبار توسط بهاءالدین خرمشاهی ابداع و به کار برده شد. هنگامی که در جملات و گزارهها از واژهها و عبارات به گونهای استفاده میشود که دربرگیرندهی بیش از یک
داستانک پشت سرت در را ببند
آن روز زودتر از همیشه سر قرار آمده بود. گویی میخواست فرصت بیشتری داشته باشد تا طعم دلهرهآور انتظار را در ذهنش حکاکی کند. اینپا و آنپا میکرد و مُشتش را به کف دستش میکوبید. چند قدم جلو میرفت و به همان تعداد برمیگشت. وقتی
داستانک آسپیرین
سردرد، مهمان ناخواندهی این روزهایش بود. کشوی میز را باز کرد. یک آسپیرین برداشت. با بیحوصلگی گفت: «دندونی رو که درد میکنه باید کند و انداخت دور.» آسپیرین را سر جایش گذاشت. تپانچه را برداشت.
برای یاسمین
دخترم! به تو مینویسم. به تویی که تا این زمان نمیشناسمت. در شبی که احساس کمرشکن تنهایی حُلول تازهی عشقی را در خود هضم میکند و مرا بهناچار به سوی تو میراند. دوستت دارم بی آنکه بدانم کیستی و میستایمت به خاطر شکوه وجودت که
داستانک جاده
همانطور که با دست چپش فرمان ماشین را چسبیده بود دست دیگرش را روی شانه پسر پنجسالهاش گذاشت و گفت: «ببین پسرم، زندگی درست شبیه این جادهاس. جادهای که فقط یکبار از اون عبور میکنیم. این جاده یکطرفهاس. برگشتی نداره. ما نمیدونیم بعد از اون
کاردرست باشیم یا درستکار؟
از کارهائی نام خواهم برد که شخص یا اشخاصی سعی و تلاش خود را نمودهاند تا آنها را به «درستی» انجام دهند. انجام درستِ کار بدون در نظر گرفتن نتیجهی آن، چیزی است که همه آن افراد بر روی آن متمرکز هستند. شاید بپرسید: اِشکالش