
داستانک مار سمّی
پهلوانی معرکهگیر، جوانمردی میطلبید تا دلیریِ خود بیازماید و ماری سمّی را بهدوش کشد. تماشاگری گام پیش نهاد و مار را بر دوش خویش افکند و در چشمبرهمزدنی آن را برُبود و با موتورسیکلت بگریخت. نوشتههای مرتبط داستانک آسپیرینداستانک گوشوارهمن اشرف مخلوقات را دیدمداستانک چراغ