عبور از مِه

مِهِ آن شب، همچون پردهای خاکستری، سنگین و خاموش بر سر شهر افتاده بود. چراغهای محو جاده، مثل فانوسهایی لرزان سوسو میزدند. سرفههایم از اعماق سینهام برمیخواست. داروی ضد سرفه، بیرحمانه چشمانم را سنگین کرده بود. خطچین بریدهبریدهی جاده همچون اغواگری مرموز برای لحظهای هر چند کوتاه پایم را به وادی مرگبار خواب کشاند. آنی […]
دختری در آستانهی پرواز

نیما شبیه هیچکس نیست. به زندگی ارج مینهد و بر آن است تا دنیا را دگرگون نماید. تغییری هرچند خُرد و هراندازه بیمقدار. تا آنجا که سنگی را از روی تپهزاری برمیدارد و آنرا به ژرفنای درهای پرتاب میکند. سنگی که به باور او هزارانسال همانجا محبوس بین تلی از سنگ و خاک بیحرکت مانده […]
کاش هر روز یکشنبه بود

روی یکی از نیمکتهای ردیف دوم نشسته بود. چشمهایش را با خود آورده بود. همان چشمهایی که آنقدر زیبا بودند که گمان نمیکنم به غیر از زیبایی چیز دیگری را دیده باشند. به جایی در دوردست خیره شده بود. جایی که هیچ جا نبود. آیا در عمق آن نگاههای بیهدف رازی نهفته داشت؟ مراسم تمام […]