خاکستری سوسوی چراغ برق انتهای کوچه به روی سنگفرش نمناک و بارانزده میتابید. مهراب بی چتر و کلاه به تماشای پنجرهی نیمهباز یک خانه ایستاده بود. خانه همان خانه بود، اما انگار سالها پیرتر شده بود. رنگ از دیوارهایش پریده بود و گلدان لبپری گوشهی پنجره ادامه » ۱۴۰۴/۰۳/۲۲ بدون دیدگاه