اسفند 1394

جمعه

کلمات بی پروا‌تر از همیشه برای تقریر یادی دوباره از تو بلند و بلند در آسمان اوج می‌گیرند و شور و حالی آسمانی را با خود می‌آورند و مرا به نگارش این سطور وا می‌دارند . زیبای من! صدای تو از آن سوی کوه‌ها و

ادامه »

مثل نسیم

یک بار دیگر آمدی. اما با تو بودن دقایقی بیش نپائید. مسافر بودی و من نیز. شانه به شانه من به معراج آمدی . رنگت پریده بود. مثل همیشه آرام و ساکت بودی. هوا سرد بود. تو هم سردت بود و می لرزیدی. از نگاهت

ادامه »

گریه،تنهائی،خلوت

اگر می‌گریم ملامتم نکنید من از تبار گریه می‌آیم بدرقه‌ی راهم گریه‌ی مادر بود توشه‌ی راهم چشمانی نم‌دار و تنهایی، که مپرس ای تنهایی! ای تنها‌ترین واژه‌ها! آن‌دم که به پیش‌وازم آمدی  ندانستی که پیش‌ترها نیز تنها بوده‌ام در خلوت شب‌های خویش و تو ای

ادامه »