
داستان کوتاه پستچی هر هفته در میزند
زنگ خانه به صدا درآمد. خانهای غریب و فراموش شده. با دری آهنی و زنگزده در انتهای بنبست اقاقیا. پلاکی آبی به شماره ۲۴ روی دیوارش چنان چهارمیخ شده بود که گویی مسیح را به صلیب کشیدهاند. مریم به یکباره از جا پرید و گفت: