ادبی

عبور از مِه

مِهِ آن شب، همچون پرده‌ای خاکستری، سنگین و خاموش بر سر شهر افتاده بود. چراغ‌های محو جاده، مثل فانوس‌هایی لرزان سوسو می‌زدند. سرفه‌هایم از اعماق سینه‌ام برمی‌خواست. داروی ضد سرفه، بی‌رحمانه چشمانم را سنگین کرده بود. خط‌چین بریده‌بریده‌ی جاده همچون اغواگری مرموز برای لحظه‌ای هر

ادامه »

خاکستری

سوسوی چراغ ‌برق انتهای کوچه به روی سنگ‌فرش نم‌ناک و باران‌زده می‌تابید. مهراب بی چتر و کلاه به تماشای پنجره‌ی نیمه‌باز یک خانه ایستاده بود. خانه همان خانه بود، اما انگار سال‌ها پیرتر شده بود. رنگ از دیوارهایش پریده بود و گل‌دان لب‌پری گوشه‌ی پنجره

ادامه »

داش آکل

داش‌آکُل لات نبود. لوتی بود. در جوان‌مردی همتا نداشت. نه اهل دین بود  و نه اهل دنیا. در عوض دست‌گیر مردم درمانده بود. اگر پیدایش نمی‌کردی یا توی قهوه خانه دو‌میل چایی می‌خورد و چپق می‌کشید یا توی حیاط ملا اسحاق عرق‌کِش یک بطری سرشکسته

ادامه »
کتاب علوم سال پنجم

آقای بازرس

سن‌وسال و حس‌و‌حالم در حوالی ۱۰ سالگی پرسه می‌زد که چندوچون کشتن یک نفر را از سر می‌گذارندم. در خیالم شکیبایی می‌کردم تا روز به ظلمت آلوده شود. آن‌گاه از دیوار خانه‌اش بالا می‌رفتم. هنگامی که در خواب بود دشنه را تا بُن فولاد در

ادامه »

ماجرای شب برفی

ساعت ۱۱ تلفنم زنگ خورد. سینا بود، هم‌کلاسی غزل‌. گفتم: «بفرمایید. امرتون.» گفت: «می‌خواستم ازتون اجازه بگیرم که فرداشب برای دست‌بوسی با خانواده خدمت برسیم.» صدایش پر از شرم و اضطراب بود. گفتم: «از نظر من اشکالی نداره. تشریف بیارین.» اعتماد‌به‌نفسی پیدا کرد و شاد

ادامه »

کژتابی، مغلطه‌ی ابهام ساختاری

یکی از موانعی که ابلاغ و انتقال پیام را دچار مشکل می‌کند کژتابی است. این اصطلاح نخستین‌بار توسط بهاءالدین خرمشاهی ابداع و به کار برده شد. هنگامی‌ که در جملات و گزاره‌ها از واژه‌ها و عبارات به گونه‌ای استفاده می‌شود که دربرگیرنده‌ی بیش از یک

ادامه »
مجتبی طاهری

پشت سرت در را ببند

آن روز زودتر از همیشه سر قرار آمده بود. گویی می‌خواست فرصت بیشتری داشته باشد تا طعم دلهره‌آور انتظار را در ذهنش حکاکی کند. این‌پا و آن‌پا می‌کرد و مُشتش را به کف دستش می‌کوبید. چند قدم جلو می‌‌رفت و به همان تعداد برمی‌گشت. وقتی

ادامه »

آسپیرین

سردرد، مهمان ناخوانده‌ی این روزهایش بود. کشوی میز را باز کرد. یک آسپیرین برداشت. با بی‌حوصلگی گفت: «دندونی رو که درد می‌کنه باید کند و انداخت دور.» آسپیرین را سر جایش گذاشت. تپانچه را برداشت.

ادامه »
سرباز وطن پرست

میهن پرست

محمد از همان روزهای اول توجهم را به خودش جلب کرده بود. در یادگیری سریع بود. تمامی درس‌های نظری و آموزش‌های عملی را با بهترین نمرات پشت سر می‌گذاشت. طوری از جنگ و نبرد حرف می‌زد که گویی برای آن، پا به دنیا گذاشته است.

ادامه »