آقای بازرس
سنوسال و حسوحالم در حوالی ۱۰ سالگی پرسه میزد که چندوچون کشتن یک نفر را از سر میگذارندم. در خیالم شکیبایی میکردم تا روز به ظلمت آلوده شود. آنوقت از دیوار خانهاش بالا میرفتم. هنگامی که در خواب بود دشنه را تا بُن فولاد در
سنوسال و حسوحالم در حوالی ۱۰ سالگی پرسه میزد که چندوچون کشتن یک نفر را از سر میگذارندم. در خیالم شکیبایی میکردم تا روز به ظلمت آلوده شود. آنوقت از دیوار خانهاش بالا میرفتم. هنگامی که در خواب بود دشنه را تا بُن فولاد در
یکی از موانعی که ابلاغ و انتقال پیام را دچار مشکل میکند کژتابی است. این اصطلاح نخستینبار توسط بهاءالدین خرمشاهی ابداع و به کار برده شد. هنگامی که در جملات و گزارهها از واژهها و عبارات به گونهای استفاده میشود که دربرگیرندهی بیش از یک
با صدای رعد و برق ناصر به خود آمد. آخرین پک را به سیگارش زد و آن را درون جاسیگاری خفه کرد و به درون ویلا برگشت.شیوا با چند تن از زنهای فامیل درحال صحبتکردن بود. وقتی حرف میزد جوری دستش را بالا و پایین
بیستوششم دیماه سال هشتادویک بود. بارها تاریخ آن روز را فراموش کردهام اما کافیست نگاهی به برگهی مأموریتی بیندازم که با گذشت این سالها سفیدیاش کمی به زردی گراییده است. ساعت هفتونیم صبح باید خود را به جلسهای در مرکز استان میرساندم. تا آنجا دو
میشد با گفتن یک “ببخشید” کلید را درون قفل در چرخاند و به داخل خانه رفت و در را به روی آنچه آن بیرون بود بست. آرام مقابل تلویزیون لم داد واز صدای بارانِ آن سوی پنجرهها لذت برد. اما دیدن گریهی زنی باردار زیر
بدا بر مردمی که دچار خودشیفتگی جمعی شدهاند. آدمهای بیطبقهای که هیچند و میگردند و میگردند تادستهای برای خود دست و پا کنند و به آن بپیوندند تا هویتی که نه از آنِ خودشان بلکه تمامأ با فردیتشان بیگانه است بهدست بیاورند. قومیت، لهجه، نژاد،
یکی از مُغالطاتی که در گفتگوهای روزانه به فراوانی شنیده میشود مغلطهی فضل فروشی است. در این نوع مغلطه فرد میکوشد ناتوانیاش در ارائه یک استدلالِ درست و منطقی را با بیان عباراتی قلمبه و ناآشنا بپوشاند. بهعنوان مثال اگر در مورد گزارهای از وی
در جامعه افرادی را میتوان دید که در خانه با اطرافیان خود برخوردی آمیخته با عصبانیت و تندخوئی داشته اما در سطح جامعه رفتاری متشخصانه و پر از آداب و رسوم اجتماعی دارند. به منظور بررسی علتهای این دوگانگی میتوان سطح تماس و ارتباطمان با
نیمه شعبان بود و جشنی در سراسر کشور به راه افتاده بود. در هر جایی و سر هر کوچهای بساط شربت و شیرینی برقرار بود. از خیابان فرعی به خیابان اصلی پیچیدم. جمعیتی شادان و خوشحال گرد هم جمع شده بودند. ماشینها با زحمت از