آیا اسم خود را دوست دارید؟
اسمش را پرسیدم گفت: «مجتبی» به خودم اجازه دادم کمی سر به سرش بگذارم گفتم: «آخه مجتبی هم شد اسم؟» گفت: «نه خیلی، اسمِ تو شناسنامهام اینه» گفتم: «پس چی صدات می کنن؟» گفت: «کاوه» گفتم: «مجتبی هم بد نیس» گفت: «خب شاید» گفتم: «اسم من هم مجتباس» گفت:«اِ چه جالب» گفتم: «اسم خوبیه مگه […]
چراغ نفتی

نیمههای شب است. برف سنگینی باریده و موجب قطع برق شده است. همهچیز در تاریکی فرو رفته است. او غم بزرگی در سینه دارد. طاقت این تاریکی و تنهایی را ندارد. دلخوشی است به تنها سیگاری که خود را ته پاکت قایم کرده است. رقص سایهروشن شعلههای یک چراغ گردسوز کمی اتاقش را روشن کرده […]
پیکنیک (پکنیک)

می خوام بعد از گذشت سالها از رازی پرده بردارم.داستان مربوط می شه به سالها پیش. یکی از همکارام کمی تند مزاج بود و گاهی با مراجعین بگو مگو می کرد و هر بار رییس منو صدا می کرد و از من می خواست که به او تذکر بدم که با مردم درست برخورد کنه. […]
من اشرف مخلوقات را دیدم

مردی بیسواد، با سرووضعی آلوده و کثیف اینور و آنور را جستجوگرانه میپوید. انگار به دنبال کسی است تا پرکردن فرمهای اداریاش را را بو او بسپارد. یکی از کارمندان را نشانه میگیرد. به سمتش میرود و میگوید: «بیزحمت این فرمها رو برای من پر کنید، من سواد ندارم.» کارمند نگاهش را از روی صفحهی […]