پرسپولیسی هستی یا استقلالی؟

مسابقه با نتیجهی یک بر صفر به پایان رسید. برای خروج از ورزشگاه غوغایی بود. با سرعت خود را به پارکینگ ورزشگاه رساندم. میدانستم قرار است چه اتفاقاتی بیفتد. عدهای با پرچم و لباسهای آبیرنگ و گروهی با رنگ قرمز اینطرف و آنطرف میرفتند. فحشهای رکیک رد و بدل میشد. صندلیهای تماشاچیان از جا کنده […]
ثانیههای بیقراری

نوزده، هجده، هفده، هنوز ترمز دستی بالاست. نیمکلاچ و گازهای پیدرپی، دور موتور از ۳۰۰۰ بالاتر میرود.ماشین همچون سگی حملهور به جلو میتازد. اما افسارش او را سر جایش نگه میدارد. هفت، شش، پنج، دستی را میخواباند و گاز را میچسباند. کمی آنطرفتر جیغ ترمز بلند میشود . صدای مچالهشدن ورقهای آهن و خردشدن شیشه […]
در مبارزه با دخترم همیشه پیروزم

نزدیکترین شهربازی به خانهمان «خورشید طلایی» نام دارد. آخر هفته که میرسید سنا میگفت : «پدر! برویم گُلدنسان (خورشید طلایی)؟». بعد با هم به شهربازی میرفتیم و بازیهای مختلفی را انجام میدادیم. در یکی از بازیها من همیشه بازنده میشدم .البته خیلی دلم میخواست یک درس حسابی به او بدهم و با اختلاف زیاد برنده […]
چرخهای ماشین ساجعلی

دیروز با مادرم تماس گرفتم تا حالش را بپرسم. در میان حرفهایمان به یکباره گفت : “شنیدی ساجعلی را کشتهاند؟”. خبر را سریع و کوتاه به من داد . انگار در همان یکصدم ثانیه اول از گفتنش پشیمان شده بود تا خاطر مرا آزرده نکند . گویی میخواست هم گفته باشد و هم نه. به […]
پیکنیک (پکنیک)

می خوام بعد از گذشت سالها از رازی پرده بردارم.داستان مربوط می شه به سالها پیش. یکی از همکارام کمی تند مزاج بود و گاهی با مراجعین بگو مگو می کرد و هر بار رییس منو صدا می کرد و از من می خواست که به او تذکر بدم که با مردم درست برخورد کنه. […]
پنجاه سالگی

تاریخ من از اولین روز تابستون شروع میشه. امروز پنجاهمین سالروز تولدمه.تو پنجاه سالگیه که می فهمی بزرگ تر ها دیگه خیلی بزرگ تر از تو نیستند. و سنشون خیلی که باشه حدودای یک و نیم برابر سن تو یه. قهرمان های زندگی، الگوها و مدل های شخصیتی و هنری زمان جوونیت اون موقع سنشون […]
آدم ها فقط دو دسته اند

«آدمها فقط دو دسته اند: دستۀ اول و دستۀ دوم». تقسیم بندی های دوتایی آدم ها آدم ها از نظر زیبایی ظاهر به دو دسته تقسیم میشوند : زیبا و زشت. از لحاظ تحصیلات به دو دسته با سوادها و بی سوادها. یا بلند قامتند یا کوتاه اندام، یا بد ذاتند یا خوش قلب. از […]
من اشرف مخلوقات را دیدم

مردی بیسواد، با سرووضعی آلوده و کثیف اینور و آنور را جستجوگرانه میپوید. انگار به دنبال کسی است تا پرکردن فرمهای اداریاش را را بو او بسپارد. یکی از کارمندان را نشانه میگیرد. به سمتش میرود و میگوید: «بیزحمت این فرمها رو برای من پر کنید، من سواد ندارم.» کارمند نگاهش را از روی صفحهی […]
خودبینی
بهرهجویی از ادبیات متکبرانه در گفتگوهای روزمره تنها از سر قدرت و بینیازی نیست و گاهی از سر ناچاری و درماندگی است. سازوکاری برای پنهان نمودن خوارپنداری خود. انسان متکبر دارای شخصیتی خویشتنبیزار است. گویی فراری روبهجلو دارد. او برای سرپوشگذاشتن بر ضعفهای خود کنارهگیری از دیگران را بر میگزیند. او خوب میداند که اگر […]