مقاله‌ها و داستان‌های مجتبی طاهری

دیوانه‌ی گونی‌به‌دست

مردی خمیده‌قامت در زد و وارد اتاقم شد. بی‌درنگ شناختمش. همشهری‌ام بود. از آخرین‌باری که دیده بودمش سال‌های زیادی گذشته بود. آن‌وقت‌ها فقط از دور می‌دیدمش و هرگز به او نزدیک نمی‌شدم. دوری کردن از یک دیوانه‌ی گونی‌به‌دست شرط عقل است. بچه که بودم شایع بود که او بچه‌ی همسایه‌شان

ادامه »

جاده

همان‌طور که با دست چپش فرمان ماشین را چسبیده بود دست دیگرش را روی شانه‌ی پسر پنج‌ساله‌اش گذاشت و گفت: «ببین پسرم، زندگی درست شبیه این جاده‌اس. جاده‌ای که فقط یک‌بار از اون عبور می‌کنیم. این جاده یک‌طرفه‌اس. برگشتی نداره. ما نمی‌دونیم بعد از اون پیچ به کجا می‌رسیم. شاید

ادامه »

بی وفا

تو که با دیگری بودی چرا روزم سیه کردی  چرا عمر سراسر محنت من را تبه کردی توکه نامهربان بودی چرا کردی نظر بر من  چرا چون لیلی زیبا به مجنونت نگه کردی  تو زیبا صورتی اما نداری سیرت زیبا مرا با عشوه و ناز عاشق آن روی مه کردی

ادامه »