مقاله‌ها و داستان‌های مجتبی طاهری

گوشواره

روز زن بود. رفته بودیم بیرون. داشتم فکر می‌کردم چطور همسرم را غافل‌گیر کنم. از کف ماشین چیزی برداشت. کمی به من نگاه کرد و پرسید: «این چیه؟». به لنگه‌ی گوشواره‌‌ای که توی دستش بود نگاه کردم و گفتم:«نمی‌دونم». هر دو غافل‌گیر شدیم. دور زدیم و به خانه برگشتیم.

ادامه »

زندگی‌کردن سخت‌تر از مردن است

جنگ همواره روی‌دادی فراتر از یک تسویه‌حساب سیاسی است. سرباز پیروزمند، تسلیم می‌شود. تسلیم بنیادِ بد‌سرشت خویش. هر چیزی حتا یادبود‌های هنری و باستانی را ویران می‌کند، مهارتش را در شکنجه، آزار و تجاوز آزمایش می‌کند. ظلم می‌کند و به نابودی می‌کشاند . وحشت می‌آفریند و شادی را با ساز

ادامه »

دریا همیشه آبی نیست

باران، ره‌گم‌کرده به خیالم می‌بارد و قافیه‌هایم خیس می‌شود تو می‌روی و به سردی می‌انجامد آتش مهرم در تو من می‌مانم و شعرهای نیم‌کاره و دریا در من طوفانی و تلخ و گل‌آلود کاش دریا همیشه آبی بود

ادامه »