مقالهها و داستانهای مجتبی طاهری

دیوانهی گونیبهدست
مردی خمیدهقامت در زد و وارد اتاقم شد. بیدرنگ شناختمش. همشهریام بود. از آخرینباری که دیده بودمش سالهای زیادی گذشته بود. آنوقتها فقط از دور میدیدمش و هرگز به او نزدیک نمیشدم. دوری کردن از یک دیوانهی گونیبهدست شرط عقل است. بچه که بودم شایع بود که او بچهی همسایهشان
۳ دیدگاه
آیا اسم خود را دوست دارید؟
اسمش را پرسیدم گفت: «مجتبی» به خودم اجازه دادم کمی سر به سرش بگذارم گفتم: «آخه مجتبی هم شد اسم؟» گفت: «نه خیلی، اسمِ تو شناسنامهام اینه» گفتم: «پس چی صدات می کنن؟» گفت: «کاوه» گفتم: «مجتبی هم بد نیس» گفت: «خب شاید» گفتم: «اسم من هم مجتباس» گفت:«اِ چه
۱۲ دیدگاه