مجتبی طاهری
بایگانی‌ها

سوگند

تو بیا

که در این غربت دور

می رسد شاخ سپیدار به سرمنزل ماه

می رود آب به دیدار کویر

می روم مست  به معراج خیال

و در این خلوت پائیزی باغ

گل حسرت تنهاست

تو بیا

لب دریای پراز حادثه شعر رویم

واژه ها را به سرانگشت خیال لمس کنیم

و خدا را ز پریشانی یک قافیه احساس کنیم

ماه امشب ز پس پرده ابر

به من از پنجره باز غمین می نگرد

خانه سرشار ز موسیقی اعجاز تو نیست

و تو گویی ز تپشهای هراس دل من بی خبری

به تب تند نگاه

به شب برف زمین

و به زیبایی محصور تو در عالم قاب

به سکوت گل سنگ

وبه یک بالش خیس از نم اشک

و به هرجلوه زیبای طبیعت سوگند

دیگر از فاصله ها حرفی نیست

من به احساس گل سرخ تورا می خوانم

تا بیایی و به فردا برسیم

و نپرسیم زهم چه غمی داشته ایم

shadow.png
لطفاً دیدگاه خود را بنویسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *