تنهایی

انسان بی‌مخاطب، کتابی است بی‌خواننده

لابد جمله‌ی مشهور” هر انسان کتابی است چشم‌به‌راه خواننده‌اش” را شنیده‌اید. سعی کردم در ذهنم باطل بودن این گزاره را به اثبات برسانم. به گوشه‌گیری، و میل به تنهایی برخی از آدم‌ها فکر کردم. کسانی که بر این باورند که باید به تنهایی خو کرد

ادامه »

داستانک پشت سرت در را ببند

آن روز زودتر از همیشه سر قرار آمده بود. گویی می‌خواست فرصت بیشتری داشته باشد تا طعم دلهره‌آور انتظار را در ذهنش حکاکی کند. این‌پا و آن‌پا می‌کرد و مُشتش را به کف دست دیگرش می‌کوبید. چند قدم جلو می‌‌رفت و به همان تعداد برمی‌گشت.

ادامه »

داستانک چراغ نفتی

نیمه های شب است. برف سنگینی باریده و موجب قطع برق شده است. همه چیز در تاریکی فرو رفته است. او غم بزرگی در سینه دارد. طاقت این تاریکی و تنهایی را ندارد. تمام دلخوشی اش یک نخ سیگاری است که خود را ته پاکت

ادامه »

سؤال غیر فلسفی

از آن لحظه‌هاست که دلم می‌خواهد از من بپرسی: «قهوه می‌خوری؟» و من بگویم: «این چه سؤالی است؟! فلسفه نیست که پاسخش را ندانی».

ادامه »

یک روز پر از کلافگی

کیست که بتواند تنش های اعصاب و طپش های قلبم را لمس کند؟ آیا زبانی برای بیان آن می توان یافت؟ کیست که بداند من در چه برزخی غوطه ورم؟ کیست که بداند چگونه در ورطه هلاکت دست وپا می زنم؟ در کشاکش و جدال

ادامه »

گریه،تنهائی،خلوت

اگر می‌گریم ملامتم نکنید من از تبار گریه می‌آیم بدرقه‌ی راهم گریه‌ی مادر بود توشه‌ی راهم چشمانی نم‌دار و تنهایی، که مپرس ای تنهایی! ای تنها‌ترین واژه‌ها! آن‌دم که به پیش‌وازم آمدی  ندانستی که پیش‌ترها نیز تنها بوده‌ام در خلوت شب‌های خویش و تو ای

ادامه »