«برچسب: خاطرات کارمندی»

خونهای نریخته
حالا دیگر سالن انتظار خلوت شده است. مراجعین کارهایشان راه افتاده و رفتهاند. چه خونهایی که باید ریخته میشد و نشد. چه آدمهایی که باید
1400/12/23
2 دیدگاه

آیا اسم خود را دوست دارید؟
اسمش را پرسیدم گفت: مجتبی چون اینور میز بودم به خودم اجازه دادم کمی سربه سرش بگذارم گفتم: مجتبی هم شد اسم؟ گفت: نه خیلی،
1400/12/15
8 دیدگاه

پیکنیک (پکنیک)
می خوام بعد از گذشت سالها از رازی پرده بردارم.داستان مربوط می شه به سالها پیش. یکی از همکارام کمی تند مزاج بود و گاهی
1400/04/28
3 دیدگاه

من اشرف مخلوقات را دیدم
مردی بی سواد و با سر و وضعی آلوده و کثیف این ور و آن ور را جستجوگرانه می پوید. انگار به دنبال کسی است
1399/12/26
9 دیدگاه
اگر من نباشم تو هم نیستی
” همیشه حق با مشتری است “. این جمله ای است که هنوز چه در جایگاه یک کارمند و چه به عنوان مشتری تکلیفم را
1399/08/15
بدون دیدگاه