
پائیز در تابستان
اول مرداد است هوا گرم است و سوزان. بی حوصله و کلافه ام .کتاب جدیدی را شروع می کنم. به این جمله می رسم: «نوشتن درمان درد بیهودگی است». تصمیم میگیرم چیزی بنویسم.هر طور شده باید دنیایم را عوض کنم
اول مرداد است هوا گرم است و سوزان. بی حوصله و کلافه ام .کتاب جدیدی را شروع می کنم. به این جمله می رسم: «نوشتن درمان درد بیهودگی است». تصمیم میگیرم چیزی بنویسم.هر طور شده باید دنیایم را عوض کنم
می خوام بعد از گذشت سالها از رازی پرده بردارم.داستان مربوط می شه به سالها پیش. یکی از همکارام کمی تند مزاج بود و گاهی با مراجعین بگو مگو می کرد و هر بار رئیس منو صدا می کرد و
تاریخ من از اولین روز تابستون شروع میشه. امروز پنجاهمین سالروز تولدمه.تو پنجاه سالگیه که می فهمی بزرگ تر ها دیگه خیلی بزرگ تر از تو نیستند. و سنشون خیلی که باشه حدودای یک و نیم برابر سن تو ئه.