آدمی حرف دارد...

نمایش تصادفی نوشته‌ها

قطار تناسخ

بودن یا شدن، مسیله این است!قطار زندگی به سوی ایستگاه آخر در حال حرکت است. چه شاد باشیم ، چه اندوهناک سرانجام روزی یا شبی به آن ایستگاه می رسیم. شاید این قطارِ شهر بازی باشد و پس از عبور از تونل وحشت ما را سر جای اولمان بر گرداند.

ادامه »

شیوای گم‌شده

با صدای رعد و برق ناصر به خود آمد. آخرین پک را به سیگارش زد و آن را درون جاسیگاری خفه کرد و به درون ویلا برگشت.شیوا با چند تن از زن‌های فامیل درحال صحبت‌کردن بود. وقتی حرف می‌زد جوری دستش را بالا و پایین می‌کرد تا همه بینند که

ادامه »

واژه‌های بی‌اثر

شعر می‌گویم تا تو بیایی چه بی‌اثرند این واژه‌های آشنا: دریا ، باران. تو بهترین واژه شعر منی «بی وفا»

ادامه »

کوچه نا تمام

دهه پنجاه تازه آغاز شده بود. روزهای سال گرم تر شده بود و طولانی و دیگر به بلند ترین حد خود رسیده بود. روز اول تیر سال ۱۳۵۰ اجاق کور خانواده را روشن کرد. خانه شان در اواسط یک کوچه نیمه تمام قرارداشت. انتهای کوچه بسته بود و طرف دیگرش

ادامه »

آیا بخشیدن دیگران وظیفه‌ی ماست؟

آیا «بخشیدن دیگران» وظیفه‌ی ماست. آیا همواره می‌توان چشم خود را به‌روی بی‌مبالاتیِ پایان‌ناپذیر دیگران بست؟ آیا باید آغاز جلسه را تا ورود کسی که مدام دیر حاضر می‌شود به تأخیر انداخت و به محض ورود او به نشانه‌ی احترام از جای خود برخاست. آیا این‌کار به منزله‌ی تنبیه خود

ادامه »

قطار، اندوهِ رفتن است

باران می‌آید قطار می‌رود  من می‌دَوم تو می‌روی  من می‌مانم در حسرت بوسه‌ی واپسین قطار می‌رود تو می‌روی و خاطره می‌شود عطر لبخندت هنگام وداع قطار، اندوهِ رفتن است در امتداد بدرقه‌ای طولانی

ادامه »

داش آکل

داش‌آکُل لات نبود. لوتی بود. در جوان‌مردی همتا نداشت. نه اهل دین بود  و نه اهل دنیا. در عوض دست‌گیر مردم درمانده بود. اگر پیدایش نمی‌کردی یا توی قهوه خانه دو‌میل چایی می‌خورد و چپق می‌کشید یا توی حیاط ملا اسحاق عرق‌کِش یک بطری سرشکسته عرق دو‌آتشه را بدون مزه

ادامه »

خاکستری

سوسوی چراغ ‌برق انتهای کوچه به روی سنگ‌فرش نم‌ناک و باران‌زده می‌تابید. مهراب بی چتر و کلاه به تماشای پنجره‌ی نیمه‌باز یک خانه ایستاده بود. خانه همان خانه بود، اما انگار سال‌ها پیرتر شده بود. رنگ از دیوارهایش پریده بود و گل‌دان لب‌پری گوشه‌ی پنجره ترک برداشته بود. اینجا، جایی

ادامه »

محبوبه

ارتش عراق خرمشهر را به اشغال خود درآورده بود. مردم خانه‌های خود را خالی کرده بودند. عبدالرضا و محبوبه در خانه‌ی خود گیر افتاده بودند. اگر کمی بنزین داشتند می‌توانستند با ماشین قدیمیشان که مدت‌ زیادی بود توی حیاط خاک می‌خورد شهر را ترک کنند. عبدالرضا تصمیم گرفت هر‌طور شده

ادامه »

اگر من نباشم تو هم نیستی

“همیشه حق با مشتری است“. این جمله‌ای است که هنوز چه در جایگاه یک کارمند و چه به عنوان مشتری تکلیفم را با آن روشن نکرده‌ام. طرح تکریم ارباب رجوع  بسیار پیش می‌آید که یک مشتری درخواست انجام کاری از کارمندی را می‌کند که منطبق بر قوانین و مقررات جاری

ادامه »

مغلطه‌ی فضل فروشی

یکی از مُغالطاتی که در گفتگوهای روزانه به فراوانی شنیده می‌شود مغلطه‌ی فضل فروشی است. در این نوع مغلطه فرد می‌کوشد ناتوانی‌اش در ارایه یک استدلالِ درست و منطقی را با بیان عباراتی قلمبه و نا‌آشنا بپوشاند. به‌عنوان مثال اگر در مورد گزاره‌ای از وی توضیحی خواسته شود با گفتن

ادامه »

ثانیه‌های بی‌قراری

نوزده، هجده، هفده، هنوز ترمز دستی بالاست. نیم‌کلاچ و گازهای پی‌در‌پی، دور موتور از ۳۰۰۰ بالاتر می‌رود.ماشین همچون سگی حمله‌ور به جلو می‌تازد. اما افسارش او را سر جایش نگه می‌دارد. هفت، شش، پنج، دستی را می‌خواباند و گاز را می‌چسباند. کمی آن‌طرف‌تر جیغ ترمز بلند می‌شود . صدای مچاله‌شدن

ادامه »

نا‌تمام

سلامم را نمی‌خواهی نگاهم را نمی‌خوانی کلامم را تو نشنیدی  و نامم را نمی‌دانی سلامم را که از اعماق قلبم اوج می‌گیرد نگاهم را که سرگردان به دنبال نگاه توست کلامم را که چیزی جز سلامم نیست و نامم را نپرسیدی ز من هرگز

ادامه »

گریه،تنهائی،خلوت

اگر می‌گریم ملامتم نکنید من از تبار گریه می‌آیم بدرقه‌ی راهم گریه‌ی مادر بود توشه‌ی راهم چشمانی نم‌دار و تنهایی، که مپرس ای تنهایی! ای تنها‌ترین واژه‌ها! آن‌دم که به پیش‌وازم آمدی  ندانستی که پیش‌ترها نیز تنها بوده‌ام در خلوت شب‌های خویش و تو ای تنهایی! با خلوت و گریه

ادامه »

آیا من را می‌شناسید؟

چند پرسش‌ فلسفی درباره‌ی ماهیت “من”. آن‌روزها مهربانوی قصه‌ی بزرگ علوی می‌گفت: «جسمم را می‌خواستم به کسی ببخشم که روح مرا اسیر کند.» به درستی پیداست که مهربانو بین خود و جسم و روحش تمایزی روا داشته است. او خود را مالک جسم و روحش فرض کرده و تصمیمش را

ادامه »

خون‌های نریخته

حالا دیگر سالن انتظار خلوت شده است. مراجعین کارهایشان راه افتاده و رفته‌اند. چه خون‌هایی که باید ریخته می‌شد و نشد. چه آدم‌هایی که باید از هستی سرنگون می‌شدند اما نشد. آن‌هم برای یک اختلاف حساب اندک. دخترک خردسالی به تماشای هیاهو‌های پدر بود و هراسیده شیون می‌کرد. چه بسا

ادامه »
کار‌درست باشیم یا درست‌کار؟

کار‌درست باشیم یا درست‌کار؟

از کارهایی نام خواهم برد که شخص یا اشخاصی سعی و تلاش خود را نموده‌اند تا آن‌ها را به‌ «درستی» انجام دهند. انجام درستِ کار بدون در نظر گرفتن نتیجه‌ی آن، چیزی است که همه آن افراد بر روی آن متمرکز هستند. شاید بپرسید: اِشکالش کجاست؟ خیلی هم خوب است‌که

ادامه »

مردسالاری، تبعیضی نابخردانه

خاستگاه نظام فکری مردسالارانه دیرینگی‌اش به درازای تاریخ بشری است و شوربختانه تا ابد امتداد خواهد یافت. شاید در ویترین جوامع مدعی دموکراسی اندکی سیمای زنان و حقوق آن‌ها بزک کرده و زراندود به چشم بیاید اما در لایه‌های ناپیدای همین جوامع متمدن و مترقی بسی نامردمی‌ها بر زنان روا

ادامه »

انتظار

از اشک های بی شمار انتظارم بپرس و از سرگیجه ی بعد از دَوَران عقربه های ساعتهای بی قرار بدان که آمدنت چقدر به دیر انجامیده است

ادامه »

بوی کتاب فارسی

پسرعمه‌ی مادرم انباردار اداره‌ی آموزش و پرورش بود. آن‌روزها بهش می‌گفتیم اداره‌ی فرهنگ. بعدها رییس اداره شد. دبستان ما در چند قدمی آن اداره بود. همیشه لب و لوچه‌ی کتاب فارسیم تا‌خورده و کثیف بود. اما باکی نبود. به انبار اداره می‌رفتم و یک تومان به پسرعمه می‌دادم و یک

ادامه »

کژتابی، مغلطه‌ی ابهام ساختاری

یکی از موانعی که ابلاغ و انتقال پیام را دچار مشکل می‌کند کژتابی است. این اصطلاح نخستین‌بار توسط بهاءالدین خرمشاهی ابداع و به کار برده شد. هنگامی‌ که در جملات و گزاره‌ها از واژه‌ها و عبارات به گونه‌ای استفاده می‌شود که دربرگیرنده‌ی بیش از یک معنی است و قرینه‌ای هم

ادامه »
سرباز وطن پرست

میهن پرست

محمد از همان روزهای اول توجهم را به خودش جلب کرده بود. در یادگیری سریع بود. تمامی درس‌های نظری و آموزش‌های عملی را با بهترین نمرات پشت سر می‌گذاشت. طوری از جنگ و نبرد حرف می‌زد که گویی برای آن، پا به دنیا گذاشته است. او بهترین افسر دانشکده‌ بود.

ادامه »

زندگی‌کردن سخت‌تر از مردن است

جنگ همواره روی‌دادی فراتر از یک تسویه‌حساب سیاسی است. سرباز پیروزمند، تسلیم می‌شود. تسلیم بنیادِ بد‌سرشت خویش. هر چیزی حتا یادبود‌های هنری و باستانی را ویران می‌کند، مهارتش را در شکنجه، آزار و تجاوز آزمایش می‌کند. ظلم می‌کند و به نابودی می‌کشاند . وحشت می‌آفریند و شادی را با ساز

ادامه »

دختری در آستانه‌ی پرواز

نیما شبیه هیچ‌کس نیست. به زندگی ارج می‌نهد و بر آن است تا دنیا را دگرگون نماید. تغییری هر‌چند خُرد و هر‌اندازه بی‌مقدار. تا آن‌جا که سنگی را از روی تپه‌زاری برمی‌دارد و آن‌را به ژرف‌نای دره‌ای پرتاب می‌کند. سنگی که به باور او هزاران‌سال همان‌جا محبوس بین تلی از

ادامه »

آدم‌ ها فقط دو دسته ‌اند

«آدم‌ها فقط دو دسته ‌اند: دستۀ اول و دستۀ دوم». تقسیم بندی های دوتایی آدم ها آدم ها از نظر زیبایی ظاهر به دو دسته تقسیم می‌شوند : زیبا و زشت. از لحاظ تحصیلات به دو دسته با سوادها و بی سوادها. یا بلند قامتند یا کوتاه اندام، یا بد

ادامه »

دختر سه‌شنبه‌ها

عکاسی “خاطره” در طبقه‌ی بالای یک ساختمان آجری قدیمی قرار داشت. پلکان باریکش به دری چوبی با شیشه‌ی مات ختم می‌شد. وقتی کسی وارد می‌شد، زنگوله‌ی بالای در به صدا درمی‌آمد. آن‌وقت صاحب عکاسی؛ مردی سال‌خورده، بداخلاق و خواب‌آلود، چرتش پاره می‌شد. سبیل سفیدش را مرتب می‌کرد و عینک ته‌استکانی‌اش

ادامه »

در جست‌وجوی حقیقت

بیزارم از  بیهوده زیستن بی‌تفاوت وَهمِ کژ‌‌اندیشان کور را به تماشا نشستن روی‌گردانم از قربانیان جهل آنان که می‌پندارند کلید‌‌دار صندوقچه‌ی  حقیقت‌اند و چه زود‌هنگام در آغازِ این عمر اندک بی هیچ رنج و تکاپویی شراب باور را سرکشیده‌اند دوگانه‌راهی است در پیش رویم راه باور و بی‌راهِ تردید بی‌راهه

ادامه »

خواب آلودگی

وقتی رسیدم اداره به همکارام گفتم :امروز صبح اونقدر خوابم میومد که حاضر بودم پنج میلیون تومن بهم بدن و بگن امروز تعطیله ونمی خواد بری سر کار و من بتونم بیشتر بخوابم . بیشتر همکارام هم بدون اینکه به حرفام خوب فکر کنند با گفتن جمله “منم همین طور”

ادامه »

چقدر خرافاتی هستیم؟

مسافری را بدرقه می‌کنید که در آستانه در، قرآن را می‌بوسد و از زیر آن رد می‌شود. او اطمینان خاطر دارد این کار او را از خطرات احتمالی مصون نگه می‌دارد. به ساعتش نگاهی می‌اندازد کمی دیر شده است. اگر پایی بردارد و دستی بجنباند بدون تاخیر به فرودگاه خواهد

ادامه »

بی‌سواد نباشیم

همان‌طور که می‌دانیم متن پیام اصلی‌ترین جزء در فرایند برقراری ارتباط است. واژه‌ها و کلمات، متداول‌ترین شکل یک پیام می‌باشند. اگر تماس با تلفن را نادیده بگیریم، در گذشته، ارتباط از طریق نامه رایج‌ترین روش ارتباط بوده است. نوشتن نامه و عریضه به عنوان یک مهارت و حرفه شناخته می‌شده

ادامه »