«میشه شمارهتونو داشته باشم؟»
«بله، الان کارتم رو بهتون میدم»
کشوی میزش را باز کرد و چشمش به ساندویچی که صبح همسرش برایش آماده کرده بود افتاد.
کشو را بست و گفت:
«ببخشید، کارت همرام نیست».
«میشه شمارهتونو داشته باشم؟»
«بله، الان کارتم رو بهتون میدم»
کشوی میزش را باز کرد و چشمش به ساندویچی که صبح همسرش برایش آماده کرده بود افتاد.
کشو را بست و گفت:
«ببخشید، کارت همرام نیست».
4 دیدگاه
احسنت. مفهومش چه بود؟ من به نظرم اهمیت خانواده رو تداعی کرد
جناب آقای رحیمی سپاسگزارم از شما. میتوان به سادگی دچار لغزش شد و گاهی تلنگری هرچند کوچک ما را در مسیر درست نگه میدارد. این داستانک نمونهای از موارد بیشماری است که روابط آدمها را به تیرگی میکشاند. و گاهی اگر به خوبیهای دیگران توجه کنیم در حفظ ارتباطات مهم و مؤثر خود با دیگران موفق شدهایم. آنچه از این داستانک برمیآید حس قدردانی، وفاداری و ایستادگی در برابر گرایشهای نامناسب است.
داستانهای کوتاه همیشه با کمترین واژه بهترین معانی رو به مخاطب منتقل میکنن.
بله، دقیقن. حق با شماست دوست گرامیم