«میشه شمارهتونو داشته باشم؟»
«بله، الان کارتم رو بهتون میدم»
کشوی میزش را باز کرد و چشمش به ساندویچی که صبح همسرش برایش آماده کرده بود افتاد.
کشو را بست و گفت:
«ببخشید، کارت همرام نیست».
«میشه شمارهتونو داشته باشم؟»
«بله، الان کارتم رو بهتون میدم»
کشوی میزش را باز کرد و چشمش به ساندویچی که صبح همسرش برایش آماده کرده بود افتاد.
کشو را بست و گفت:
«ببخشید، کارت همرام نیست».
12 دیدگاه
چه قشنگ بود. دوست ندارم کامنت کوتاه بذارم ولی اگه زیادی راجعبهش بنویسم حس خوبش خراب میشه.
درود بر شما خانم مددی گرامی. همینقدر هم که نوشتید لطف شما رو میرسونه.
خیلی عالی وپرمفهوم
ممنونم از شما خانم فولادی گرامی.
وفاداری یعنی این.👌👌👌
کوتاه و پر معنا
عالی بود جناب طاهری
قلمتون سبز
از شما خیلی ممونم خانم زمانلو. دیدگاه شما موجب دلگرمی منه.
احسنت. مفهومش چه بود؟ من به نظرم اهمیت خانواده رو تداعی کرد
جناب آقای رحیمی سپاسگزارم از شما. میتوان به سادگی دچار لغزش شد و گاهی تلنگری هرچند کوچک ما را در مسیر درست نگه میدارد. این داستانک نمونهای از موارد بیشماری است که روابط آدمها را به تیرگی میکشاند. و گاهی اگر به خوبیهای دیگران توجه کنیم در حفظ ارتباطات مهم و مؤثر خود با دیگران موفق شدهایم. آنچه از این داستانک برمیآید حس قدردانی، وفاداری و ایستادگی در برابر گرایشهای نامناسب است.
احسنت به شما
داستانهای کوتاه همیشه با کمترین واژه بهترین معانی رو به مخاطب منتقل میکنن.
بله، دقیقن. حق با شماست دوست گرامیم