همیشه نمیشود چشمها را به روی گذشته بست. گاهی باید برگشت و به پشت سر نگاهی کرد. به آنچه در روزگاران طولانی بر ما گذشته است. اولین جشن تولدی را که به یاد دارم در پانزده سالگی ام بود. مادرم باز هم غافلگیرم کرد. شبیه آن دو باری که برایم دوچرخه خرید. قبل از آن را نمی دانم. یا تولدی در کار نبوده و یا من به یاد ندارم. اول تابستان بود. آن روز هرگز به امروز نیندیشیده بودم. کاش شمعهایم را برای امروز نگهداری میکردم.
گذشتهها گذشت و چه زود گذشت. اکنون میشود نیمنگاهی به آیندهای نزدیک داشت. به دو سال دیگر. به جشن تولد پانزده سالگی سنا دختر دلبندم. از پافشاریش برای انتخاب شمعهای جشن تولد پنجاه و یک سالگیم میتوان فهمید که او میخواهد آنها را برای پانزده سالگی و پنجاه و یک سالگیش نگه دارد.
4 دیدگاه
آقای طاهری عزیز امیدوارم از این شمع ها برای تولد ۱۵۱ سالگی تون استفاده کنید
سپاسگزارم خانم جعفری گرامی. من هم برای شما طول عمر به همراه سلامت آرزو میکنم.
مبارکه … انشالله ۱۲۰ سالگی
ممنونم از شما. پاینده باشید.