مجتبی طاهری
مجتبی طاهری
بایگانی‌ها

همیشه نمی‌شود چشم‌ها را به روی گذشته بست. گاهی باید برگشت و به پشت سر نگاهی کرد. به آنچه در روزگاران طولانی بر ما گذشته است. اولین جشن تولدی را که به یاد دارم در پانزده سالگی ام بود. مادرم باز هم غافل‌گیرم کرد. شبیه آن دو باری که برایم دوچرخه خرید. قبل از آن‌ را نمی دانم. یا تولدی در کار نبوده و یا من به یاد ندارم. اول تابستان بود. آن روز هرگز به امروز نیندیشیده بودم. کاش شمع‌هایم را برای امروز نگهداری می‌کردم.

گذشته‌ها گذشت و چه زود گذشت. اکنون می‌شود نیم‌نگاهی به آینده‌ای نزدیک داشت. به دو سال دیگر. به جشن تولد پانزده سالگی سنا دختر دل‌بندم. از پافشاریش برای انتخاب شمع‌های جشن تولد پنجاه و یک سالگیم می‌توان فهمید که او می‌خواهد آنها را برای پانزده سالگی و پنجاه و یک سالگیش نگه دارد.

لطفاً دیدگاه خود را بنویسید

4 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *