مجتبی طاهری
مجتبی طاهری
بایگانی‌ها

ای مهربان! می‌روی اما گویی در نگاه سبزت بدرقه‌ی مسافری است که بی تو راهی دیار عزلت است. تو می‌روی و در زیر قدم‌هایت تپش‌های دلی را احساس می‌کنی که می‌خواهد پاهایت را بر سینه‌ی خاک سخت و سخت بفشاری و از رفتن باز مانی.

نمی‌دانم پا روی دلم می‌گذاری و می‌روی و یا آن را با خود می‌بری. صبح که چشم باز کنم جای خالی‌ات را می‌بینم. فضای خانه را دیگر هیاهوی تو پر نمی‌کند و از مهربانی‌ات خبری نیست.

نوشته شده در تاریخ ۱۳۷۵/۰۵/۱۱

going
لطفاً دیدگاه خود را بنویسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *